۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

آیا جنبش سبز مرده است ؟


اصولا حکومت داری کار بسیار دشواری است.اینکه شما بتوانی بین قریب به 75 میلیون انسان توازن و تعادل بر قراری کنی تقریبا که نه ، قطعا  ناممکن است. 

شما یک خانواده ی 4 نفری را در نظر بگیرید.واقعا سلایق به حدی مختلف است که گاه بین آنها نیز کشمکش بوجود می آید.البته این اختلاف سلیقه مثل شمشیر دو لبه است.همین کنش ها و واکنش ها در اکثر مواقع موجب می شود برآیند جدید از موضوع مورد بحث به دست آید.و اصولا هر برآیندی چه خوب و چه بد بالاخره به نوعی موجب پویایی و حرکت است.اتفاقات خرداد 88 هم را می توان در زمره ی این مسئله قرار داد که کشمکش بین نیروهای به اصطلاح چپ و راست کشور و حامیان تفکر آنها موجب ایجاد جنبشی به نام جنبش سبز شد.جنبش سبز ویژگی های عجیبی دارد.در درون آن همه جور تفکری پیدا می شود ! از عقاید کاملا ضد مذهبی و سکولار، ضد امام خمینی و ولایت فقیه  تا کسانی که معتقدند رای فقط یک کلام ، نخست وزیر امام.به راستی چگونه می شود که چنین جنبشی با چنین ویژگی هایی بوجود میاید ؟

به نظر می رسد فلسفه ی وجودی جنبش سبز بیشتر از هر چیز دیگری مقابله ی این جنبش با تفکر رادیکالی که از سوی احمدی نژاد ترویج داده می شود است.در واقع این جنبش تنها در مقابل احمدی نژاد یک جنبش محسوب می سود و وقتی نقد درون جنبشی صورت می پذیرد علاوه بر اینکه نشانی از یک جنبش واحد نمی بینیم بلکه خود نیروها به شدت خود را نقد می کنند و عملا دیگر هیچ اتحادی بین کسی که مثلا مدافع موسوی و منتقد اوست بوجود نمی آید.به نظر من هر جنبشی باید یک سری اصول واحد داشته باشد تا همه از آن پیروی کنند.در حالی که منشور جنبش سبز کور سوی امید این جنبش بود اما عملا اکنون می بینیم که جنبش به آن معنی که مد نظر ماست وجود ندارد.نه اینکه وجود ندارد بلکه که تفکرات در مردم همان است که بود. اما روحیه ی از خود گذشتگی از بین رفته است.من نمی دانم آیا جنبش سبز مرده است یا نه.چرا که دقیقا نمی دانم اصلا معیارهای مرگ یک جنبش اجتماعی چیست؟ اما بعید است با نبود احمدی نژاد ( یا تفکرات او ) این جنبش همچنان به حیات خود ادامه بدهد.در واقع این جنبش مستقل نیست و برای حیات خود ، به خود وابسته نیست.درست همان ایرادی که به سیستم حکومت فعلی در ایران گرفته می شود که چون ضعف های زیادی دارد مجبور است دشمن های واقعی و فرضی بسازد تا به حیات خود ادامه دهد. واضح است که هر جنبش اجتماعی در طول تاریخ به خاطر اعتراض به شرایط موجود شکل گرفته است.اما اینکه یک جنبش بتواند جنبش بودن خود را حفظ کند و در نهایت تبدیل به حکومت بشود یا کار حکومت را بر عهده بگیرد باید حتما علاوه بر مبارزه ، متکی به خود باشد.برای خود ایده داشته باشد.نه اینکه صرفا شرایط موجود را نقد و ایراد گیر باشد.یا صرفا بدون هیچ ایده ای با شرایط  موجود مبارزه کند.واضح است که چنین مبارزه ی توان فرسایی هیچ سر منزل مقصودی نخواهد داشت.

جنبش سبز تا رسیدن به سر منزل استقلال و قدرت ، راه دشواری در پی دارد.به نظر می رسد استقلال اندیشه و اتحاد ، دو حلقه ی گمشده ی زنجیر پیروزی جنبش سبز است.حلقه هایی که اگر ایجاد نشوند ، کور سوی راه سبز و امید پیروزی برای همیشه خاموش خواهد شد.

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

آقای یحیی نژاد! آیا دوس دارید بالاترین رفع فیلتر شود ؟!

مدتی بود که بالاترین صحنه ی مناقشات بین مذهبیون و غیر مذهبی ها شده بود و البته هنوز هم ترکش های خمپاره ی آقای یحیی نژاد ( مدیر دوست داشتنی بالاترین ) بر سر کاربران  می بارد.

آقای یحیی نژاد ! شما مدیر بالاترین هستید و به خوبی می دانید که بالاترین یک سایت اجتماعی است.یعنی شما خود بهتر می دانید که در این سایت این  کاربران  هستند که تعیین جهت می کنند.یعنی سایت متعلق به شخص یا گروه خاصی نیست.بلکه عموم مردم می توانند در مدیریت آن مداخله کنند.چرا که علاوه بر بازدید از سایت ، مسوول اشتراک محتوای بالاترین نیز مردم اند.هر چه به اشتراک گذارده شود محصول فکر و اندیشه ی کاربران است.چه آنهایی که در وبلاگ می نویسند و چه آنهایی که از سایت های مختلف مطالبی را به اشتراک می گذارند.

ما حتی در سایت هایی که مسوولیت سیاست گذاری در زمینه ی انتشار محتوای آن بر عهده ی یک نفر است ( مثلا سایت شخصی یک خواننده و یا یک سایت خبری ) می بینیم در مورد تغییرات مهم و حتی غیر مهم ، سعی می کنند با نظر خواهی و نظر سنجی از بینندگان وبا اجازه ی تصمیم گیری دادن به ببیندگان ، سایت خود را به بهترین شکل ممکن در بیاوردند تا بینندگان از دیدن سایت آنها لذت و استفاده ی کافی  ببرند.ولی متاسفانه در تصمیم اخیر سایت بالاترین مبنی بر عدم امکان مشاهده ی لینک هایی که به قول شما به مذهب توهین می کنند در صفحه ی اول دو گانگی بسیاری مشهود است.من حتی نمی خواهم بگویم کار شما درست است یا غلط .فقط می خواهم بگویم کار شما پایه و اساس خرد جمعی را در پس خود ندارد و کاملا سلیقه ایست.

آقای یحیی نژاد ! شما می گویید توهین به ادیان نادرست است.قبول.اما آیا فقط توهین به ادیان نادرست است یا توهین به افراد هم نادرست است ؟ اساسا شما یا باید قبول کنید که توهین کردن ( حالا  تعریف شما از توهین چیست، خود واقعا مسئله ایست ) کار درستی هست یا کار غلطی هست.اگر گزینه ی اول باشد که هیچ.اما اگر معتقیدید توهین کردن به هر نحو اشتباه است ( که واقعا امیدوارم در این مورد هم عقیده باشیم ! ) باید به شما بگویم همین الان هم به آقای خامنه ای ، محمود احمدی نژاد و ... توهین می شود و این افراد  با القاب مختلف همچون خر ، مموتی وغیره...خطاب می شوند.من اصلا کاری ندارم که این افراد لایق این القاب هستند یا نه.اما می خواهم بگویم اگر پدوفیلی خطاب کردن حضرت محمد (ص) توهین است پس خر خطاب کردن آقای خامنه ای ( فارغ از هر عنوانی که دارد و فقط به عنوان یک انسان ) توهین است و طبق معیارهای خود شما باید آن را توهین تلقی کنیم و دیگر اجازه ندهیم که این گونه لینک ها به صفحه ی اول بروند.اما آیا واقعا اینگونه هست ؟ چگونه توهین سیاسی رواست اما توهین مذهبی نه ؟ تناقض در رفتار تا چه حد ؟

لپ کلام من این است که "توهین کردن " مذهبی و غیر مذهبی ندارد.سیاسی و غیر سیاسی ندارد.شخصی و جمعی ندارد.توهین ، توهین است.و اگر قرار است ما قانونی را تصویب کنیم ( البته قانونی هم نمی بینیم ! ) که توهین کردن را منع کنیم باید همه گیر باشد.در همه ی زمینه ها باشد.اینکه شما بگویید چون این لینک به "مذهب" عده ای  توهین می کند وارد صفحه ی اول نشود مصداق بارزاعمال سلیقه ی شخصیست.و این دقیقا چیزیست که ما در این حکومت جمهوری اسلامی هم مشاهده می کنیم.یعنی تصمیم گیری یک نفر به جای 70  میلیون انسان که هم اکنون نمونه کوچک آن را در بالاترین هم می بینیم.

ایرادات  آقای یحیی نژاد در تصمیم اخیر :  

1 ) عدم ایجاد فضا برای  دخالت کاربران و نظر خواهی از آنها در مورد ایجاد تغییرات
2 ) سلیقه ای عمل کردن و اعمال یک طرفه فشار بر کاربران
3 ) فدا کردن عده ای از کاربران به اصطلاح "غیر مذهبی" با عنوان ایجاد فضا برای کابران" مذهبی "
4 ) عدم تغییر در تصمیم خود و یا حتی بازنگری ، حتی پس از اعتراض عده ی زیادی از کاربران

من راه حل هم برای این مسئله داشتم.اما با توجه به اینکه دیدم آقای یحیی نژاد هیچ تصمیمی برای تغییر رویه ی خود ندارد ترجیح دادم سکوت کنم ! شاید واقعا رفع فیلتر سایت بالاترین در ایران ، چیزیست که آقای یحیی نژاد به دنبال آن است !

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

شب های تنهایی


1 ) این روزها وشب ها ، شب های عجیبی است.خاطرات سال 88 رو که مرور می کردم و نوشته هایم رو در این سال مرور می کردم واقعا شور و حس و حال اون زمان رو درک نکردنی می یافتم .اینکه وقتی می خوانم  دوباره و دوباره این جمله ی امام را که گفته بود : آقای مهندس موسوی را شخص متدین و متعهد و در وضع بسیار پیچیده کشور، دولت ایشان را موفق میدانم و در حال حاضر تغییر آن را صلاح نمیدانم... واقعا پشتم می لرزد.واقعا امام خمینی با آن شخیصت جادویی اش چنین در بیان قدرت و توانایی های  شخصی ظرافت به خرج دهد واقعا هم تن لرزه دارد.من البته موافق نیستم که فکر کنیم اگر میر حسین موسوی یا هر شخص دیگری به جز احمدی نزاد نماینده ی دولت میشد اوضاع در گل و بلبل میشد و همه چیز درست میشد .نه هر سال و هر ساعت ،  بلکه هر لحظه باید در لحظه بررسی بشه.این طور نیست که فکر کنیم اگر موسوی می آمد فلان میشد و بهمان میشد. هر شخصی حدودی داره و نمی شود گفت یک نفر می تواند همه چیز را درست کند.اما به ضرس قاطع می توان گفت که یک نفر به تنهایی می تواند همه چیز را خراب کند.

2 ) من یه روحیه ای دارم.اونم اینکه همه رو دوس دارم.اصلا نمی تونم از آدم ها بدم بیاد.پیش فرضم این است که همه را دوست داشته باشم و به همه خوش بین باشم ، مگر اونکه اون فرد خودش خلافش رو ثابت کنه.اونوقت اون شخص از چشمم می افته و دیگه هر کار ی بتونم نمی تونم دوسش داشته باشم.البته انصافا با سعه ی صدر برخورد می کنم و خیلی منتظر می مونم تا طرفم برگرده.یعنی تا آخرین لحظه امیدوارم کسی رو که دوس دارم خوب بشه.یعنی حتی اگه منو دوس نداشته باشه ، بهم ضربه نزنه.قضیه ی وبلاگ هم همینه.من خیلی منتظر موندم تا اشخاص تغییر کنن.اما تغییر نکردن و اخرین ضربه شون ( البته به خیال خودشون ) هم این بود که مجبور شدم وبلاگ قبلیم رو که کلی زحمت روش کشیده بودم ببندم.به هر حال فعلا اینجا نوشتن رو ادامه میدیم تا ببینیم چه زاید زمان.

پی نوشت:

پی نوشتی ندارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

متولد ماه مهر


این چهارمین است ! مهر 86 تا مهر 89 همیشه روی فضای مجازی تولد گرفتم و حالا این تولد رو به خودم و تمام متولدان ماه مهر تبریک میگم.ایشالا صد سال زنده باشید.

امسال اما داستان دیگری تولدم داشت !
روز تولدم که همانا 13 مهر می باشد دوستان لطف کردن و منو به یه شب نشینی دعوت کردن.اما این شب نشینی عجیب تر از آن چیزی بود که تصور می کردم !

شب قرارمون خونه ی حسین اینا بود.من شب قبل حسابی خوابیده بودم.وقتی که روز تولدم از خواب بیدار شدم...

رهم هام دلوتم
سکانس اول:
ساعت 8.5 صبح بود.خواب آلود از خواب پاشدم.چشام درست نمی دید.گوشیمو برداشتم یه نگاه کردم.نخیر این ملت ما رو فراموش کردن.نمی دونم چه انتظاریه که آدم دوس داره روز تولدش رو همه بدونن.و همه از آسمون و زمین بهش تبریک بگن ! دوس داره آدم تا وقتی صبح روز تولدش شد، گوشیش از شدت اس ام اس های تبریک تولدش منفجر بشه.خلاصه به بی حوصلگی پاشدم و رفتم سمت دستشویی.یه نگاه تو آینه به خودم کردم.یعنی پیر تر شده بودم؟؟ حالا این سامی بود که وارد 22 سالگی میشد.کی متوجه میشد ؟کجای صورتم افتاده بود ؟کجاش چین و چروک میشد ؟کسی متوجه نمی شد.جز خودم که حس می کردم نفهمیدم چه جوری 21 سال تمام زندگی کردم.از اینکه تو زندگی سیاه لشگر باشم متنفرم.کمتر چیزی در دنیا وجود داره که من ازش متنفر باشم.ولی از اینکه تو داستان زندگی جزوسیاهی لشکر باشم متنفرم.من باید با بقیه فرق داشته باشم.باید کاری رو بکنم ، چیزی رو بدونم که بقیه نمی کنن و نمی دونن.دست خودمم نیست.نمی تونم مثل بقیه باشم.

سکانس دوم:
گوشیم زنگ خورد...هنوز صبونمو کوفت! نکردم.واقعا که ! یعنی کیه ؟طاهر ؟ بابا این پسمله کی می خواد بدونه سامی تا لنگه ظهر خوابه ؟!( حالا امروز روز تولدم استثنا بود! ) گوشی رو برداشتم .سلام چطوری ؟خوبم اره...نه ... گوشی رو قطع کردم.منو باش که منتظر بودم تولدمو تبریک بگه.می خواست بگه می یای با هم بریم بیرون ؟ وای کی حوصله ی بانک و  صف های طولانی و آدم های زبون نفهم رو  رو داره ؟ کمی گذشت.حسین زنگ زد.بله ؟ سلام حسین جان چطوری ؟ من خوبم تو چطوری؟... آره داداش ... آره.امشب ؟ آخه...نمیشه  فردا ؟باشه ببینم چی کار می کنم.باشه باشه فعلا.حسین دعوتم کرد واسه شام.ولی اون اصلا نمی دونست که تولد من کیه.گاهی اوقات از این کارا می کنه...واسه شب برنامه ریزی کردم.

سکانس سوم:
روز تولدم رو خیلی معمولی سپری کردم.رفتنیم بیرون یه چرخی زدیم .یه کم بخور بخور را انداختیم و منگل بازی های همیشگیمونو با طاهر انجام دادیم.یه روز کاملا معمولی بود.نه گوشیم زنگ خورد و نه اس ام اس خاصی دریافت کردم.اصلا مگه من چقدر مهم ام که خودمو انقدر تحویل می گیرم ؟!

سکانس چهارم:
شب عجیب بود.خونه ی حسین اینا رفتم.کسی نبود.زنگ زدم.اومد دم در.گفت بیا تنهام شبو راحت تا صب فیلم می بینیم! وارد خونه شدم.بوی عجیبی می یومد.بویی شبیه الکل که با یه چیز دیگه قاطی شده باشه.خونه تاریک بود.ترسیدم.گفتم حسین چه خبره ؟گفت بیا تو خبری نیست.رفتم تو... یه هو دیدم چراغا روشن شد و تقریبا تمام دوستانم رو دیدم! حسین...علیرضا... شیما... شالیزه... لیلی... حمید...وای همه بود! کپ کرده بودم.اصلا تصورشم نمی کردم حسین چنین مراسمی ترتیب داده باشه! اوج هیجان ! تصورشم سخت بود ! میخکوب شده بودم.یعنی چنین مراسم با شکوهی برای من بود ؟ یعنی این همه دوستای خوبم  از گوشه گوشه ی ایران به خاطر تولد من اومده بودن ؟وای خدا چیزی بالاتر از این آدم می تونه ازت بخواد ؟وای این خواب بود !

رفتم جلو و همه با یه کیک تولد بزرگ که روش نوشته بود : "سامی جان تولدت مبارک" رو برو شدم.همه با هم می خوندن...هپی یور یریث دی... تولدت مبارک...تولد مبارک...  فلاشر می زند شیما برف شادی می زد... همه تو شوق و هیجان بودن...صدای موسیقی هم همه رو به رقص می آورد... سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... خدایا کجا بودم ؟ اینجا پیش شالیزه... شیما ... ترنم... لیلی... علیرضا تو حال  و هوای خودم بودم که دیدم یکی از پشت دستشو گذاشت رو شونم.برگشتم.شالیزه بود.وای یه لباش خوشگل قرمز پوشیده بود...خیلی ناز شده بود... محکم بغلم کرد و تو گوشم زمزمه کرد...سامی سامی امشب دلم مست توئه... سامی دل تنهام هنوز دست توئه... شیما از اونور برف شادی رو سرمون می ریخت... حسین بندری می رقصید... به سلامتی من پیکا می رفتن بالا... ( حالا تو این گیرو دار دقت می کردم ببینم واقعا مشروبه یا ایستکه ! ) لیلی یکی از شعراشو می خوند... و باید علیرضا رو می دیدید که داشت پشتک وارو می زد...
عجیب تو حس و حال خودم بودم و واقعا یک مراسم رویایی رو می دیدم.باورم نمی شد بعد از این همه مدت دوستانم که خیلی هاشونم فراموش کردم به خاطر من جمع شده باشن...

کم کم وارد فاز رقص میشدم و فارسی می رقصیدم و خیلی حال میکردم که یه هو دیدم دو تا چشم داره نگاه میکنه.صدایی  گفت: خوش گذشت؟  منم نمی دونم چه جوری یه هو از تو مراسم بزن  بکوب صحنه کات شده بود تو چشمای مامانم ! یه کم فکر کردم دیدم من که تا چند لحظه پیش مست مست بغل شالیزه بودم.الان اینجا چه غلطی می کنم ؟ یه چند لحظه به خودم فشار آوردم دو زاریم افتاد.صب بود و مامنم منو از خواب بیدار کرده بود ! دستمو کشیدم رو سرم تا برفای شادی رو که شیما رو سرمون ریخته بود رو کنار بزنم.اما چیزی نبود ! یعنی چی ؟یعنی هنوز روز تولدم بود ؟شبش نبود ؟واقعا نبود ؟ واقعا همش خواب بود ؟ واقعا ؟!

پی نوشتها

1 ) امیدوارم داستان کوچک وآمیخته با علایقم براتون جالب بوده باشه.داستانی بود که حالت چند بخشی داشت. یعنی بعضی سکانساش کاملا حرف های خودم بود و بعضیش تخیل محض.داستانه دیگه.اون اول گفتم من باید با بقیه فرق داشته باشم.نوع تبریک تولدم هم فرق داره !حتی عنوان داستان رو هم باید از آخر بخونید.رهم هام دلوتم = متولد ماه مهر !

2) خیلی سخته بگم آیا واقعا با بقیه فرق دارم یا اینکه دارم ادای کسایی رو در می یارم که با بقیه فرق دارن.

3 ) آرزو میکنم همه ی عاشقای واقعی به معشوقای واقعیشون برسن.هر چند به جد معتقدم عاشقای واقعی هیچ وقت به معشوقشون نمی رسن.

4 ) مثلا تولدمه ها ! بخندین!

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

سامی در برابریکی ازسوپر مغزهای دنیا !

علی بیات موحد را می شناسید ؟ نه ؟ خب چه بشناسید و چه نشناسید این پست را حتما دنبال کنید !

اول:
علی بیات موحد از سوپر مغزهای معروف دنیاست.برای اینکه حساب کار بیاید دست تان این پاراگراف را بخوانید !
 علي بيات موحد برگزيده ويژه جشنواره بين‌المللي خوارزمي در زمينه طراحي روش‌هاي جديد ذهني در عمليات رياضي در سال 1375 و كسب كننده تاييديه 15000 فرمول ابداعي از يونسكو در زمينه محاسبات رياضي و كاربرد آنهااست. وي موفق به كسب مدال برنز مخترعين نمايشگاه (باسل) سوريه به سال 2003، كسب رتبه ششم جهان در جام جهاني محاسبات ذهني آلمان به سال 2004، كسب رتبه اول تقسيم و تناسب در آلمان به سال 2004، كسب رتبه چهارم جذر در سال 2004، كسب رتبه هشتم جمع در سال 2004شده و در محاسبات لگاريتم اعداد و ريشه‌هاي اعداد بدون محدوديت رقم، ارايه رشته سرعت انتقالي و محاسبات ذهني كاربردي در آموزش ضمن خدمت در آموزش و پرورش و ثبت آن به صورت دو مرحله مصوب با كدهاي 91701934 و 91701933توفيق يافته است.

وی در سایت خودش و در معرفی خودش اینگونه می گوید:
از سن هفت سالگی محاسبات ذهنی را با عمل جمع یاد گرفتم و پس از یادگیری هر عمل محاسباتی در دوران تحصیل روش‌هایی برای محاسبات ذهنی آنها ابداع نمودم که این عملیات عبارتند از:
جمع و تفریق، ضرب و تقسیم، جذر، ریشه، لگاریتم، نسبت های مثلثاتی، حد، مشتق، انتگرال، ضرب اعداد در مبنای 2 و ...
قبل از ورود به دانشگاه این امر را مختص به خود می دانستم ول پس از قبولی در دانشگاه و با راهنمایی اساتیدی چون مرحوم پروفسور حسابی تصمیم به آموزش این رشته به عموم گرفتم. در ابتدا این امر را غیر ممکن می دانستم ولی با تلاش فراوان و تلفیق روش‌های ابداء شده توانستم این امر را انجام دهم و عموم را از آموزش آن بهرمند سازم. اکنون نیز مساله گلد باخ را با راه حل ویژه خود حل کرده‌ام و آماده مسابقه با سریع‌ترین ابرکامپیوتر جهان در زمینه محاسبات ذهنی ریاضی می باشم.

البته علی بیات موحد بسیار معروف تر از این حرف هاست و در سال 2010 هم در مسابقات ذهن های  برتر دوباره افتخار آفرین بود.مسابقاتی که وی در آن شرکت می کند به سوپر مغز های دنیا معروف است و به همین دلیل هم او را سوپر مغز ایران می نامند.

دوم:
حالا که تا حدودی علی بیات موحد را شناختید میریم سراغ رودر رو شدن من با علی بیات موحد و مسابقه ی من با این سوپر مغز !البته اگر فکر می کنید یک داشنجوی روانشناسی می تواند با چنین غولی در زمینه ی ریاضی مبارزه کند خوابتان ایشالا خیر است ! مسابقه ی من با علی بیات موحد در زمینه ی حل مکعب معروف روبیک بود که در ادامه می خوانید.

سوم:
نمایشگاه کتاب تبریز امسال هم در حال برگزاریه و ما دو سه روز پیش برای خرید کتاب و البته چرخی زدن در محیط های فرهنگی  ! وارد نمایشگاه بین المللی کتاب تبریز شدیم.راستش من که از پارسال می دونستم علی بیات موحد برای فروش کتاب هاش توی نمایشگاه غرفه اجاره می کنه قبلش حسابی تمرین کرده بودم و خلاصه آماده ی مبارزه با این غول ریاضی بودم.خلاصه بعد از اینکه چرخی زدیم تونستیم موحد رو پیداش کنیم.دوستم ( طاهر ) هم بود و خلاصه  همه چیز آماده بود تا بتونم با موحد مسابقه بدم.بعد از سلام و احوال پرسی قبول کرد که با من مسابقه ی روبیک بده.این رو هم بگم روش حل من همون روش عمومیه و از روش حرفه ای و فوق العاده دشوار اف تو ال استفاده نمی کنم.رکورد من هم تا این لحظه  1 دقیقه و 11ثانیه اس.(رکورد ایران متعلق به آرش مصلحت جوست با 12 و خورده ای ثانیه و رکورد دنیا چیزی حدود 7 و 88 صدم ثانیه. )من هم امیدوار بودم بتونم موحد رو شکست بدم.و البته موحد هم ظاهرا از روش خاصی که خودش ابداع کرده ! استفاده می کرد.خلاصه مبارزه شروع شد و من با تمام تمرکز تونستم بالاخره در حدود دو دقیقه مکعب رو تموم کنم و لی موحد نتونست و در نهایت من پیروز شدم.

چهارم:
شکست خوردن موحد بیشتر به این دلیل بود که تصور نمی کرد من بتونم در کمتر 2 دقیقه مکعب رو حل کنم و اینکه به نظر می رسید موحد تمرین زیادی در این زمینه نداره.در واقع پاشنه ی آشیل علی بیات موحد روبیکه !تمرکزش هم روی روبیک خوب نبود و البته همزمان با حل روبیک داشت لگاریتم یک عدد چند رقمی رو به صورت ذهنی محاسبه می کرد ! موحد حافظه ی بسیار قوی و خوبی داره و واقعا سرعت اجرای فرمول های روبیکش بسیار سریع تر از من بود.

پی نوشتها:

1: به دلیل مشکلات فیلترینگ سایت گوگل و همچنین برخی مسایل امنیتی نمی تونم عکس یا فیلمی از این مسابقه روی وبلاگ قرار بدم.
2 : الان که خوب فکر می کنم می بینم عجب جراتی داشتم پا شدم رفتم با این نابغه مسابقه دادم ! و البته تواضع علی بیات موحد مثال زدنی بود.چرا که ابتدا قبول کرد با یه شخص معمولی مثل من مسابقه بده و اینکه چند لحظه قبل از شروع به من گفت تو برنده میشی. یعنی توانایی های من رو زیر سوال نبرد و این مسایل را بگذارید کنار این مسئله که  به هر حال علی بیات موحد یکی از سوپر مغز های دنیاست .

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

هشت بار بگو یا امام حسین !

اول:
هشت بار بگو یا امام حسین و برای 8 نفر بفرست ( به جز من ) همین امشب خبر خوبی می شنوی .به امام حسین قسمت میدم بفرست.فقط جان مادرش زهرا امتحان کن !
شما چقدر از این پیامک ها دریافت می کنید ؟ چند بار مسنجرتان را باز می کنید و می بینید کسی برایتان چنین آف هایی گذاشته است ؟

وا حیرتا !  قسم هایی هم می دهند که آدم چهار ستون بدنش بلرزد و مجبور شود مثلا 8 تا پیامک برای بقیه بفرستد.حالا پولش به درک شاید همان آدمی که می خواهم ( یا مجبورم ! ) برایش اس بفرستم یا آف بذارم از این مسایل خوشش نمی آید.حالا گذشته از این مسئله ، اصلا کلا اینجور چیزا چیه باب شده ؟ این برداشت های  شکمی و حسین قلی خانی از مذهب چیست واقعا ؟ باور کنید می شناسم افرادی رو که حضرت ابوالفضل را از خدا بالاتر می دانند.باور کنید راست می گویم ! یارو اصلا نمی داند امام حسین کیه ؟؟؟ و بعد می بینی  بیست بار رفته کربلا .از سه روز مونده به محرم شروع می کنه لباس سیاه پوشیدن و تا 40 امام حسین هم لباس سیاه تنشه.میبینی اونقدر سینه و زنجیر زده که اصلا جای سالم تو تنش نداره.حرف هم که می زنه میگه  من سرمو میدم واسه امام حسین.می بینی یه عده دور هم جمع شدن روز تاسوعا قمه می زنن.آدم وقتی فیلما رو میبینه احساس میکنه فیلم اره هشت رو تماشا می کنه.یا مثلا میبینی تو این دسته جات محرم چنان طبلی می زنن که آدم به جای اینکه احساس حزن کنه بیشتر در قسمت باسن و کمر دچار لرزش های خفیف میشه.یا مثلا سر اینکه کدوم نوحه خون بهتره و اینکه این 10 میلیون واسه یه شب میگیره و اون یکی 12 میلیون بحثه.یا میبینی توی هر محله یه دسته راه انداختن بعد برای اینکه پز هیئتشون رو بدن موقعی که توی راه به یه دسته ی دیگه برخورد می کنن بلندگو هاشون رو می برن بالاتر و طبلاشون رو محکم تر می زنن که یعنی نیگا کنین ! هیئت ما زورش بیشتره ، پولش بیشتره ! بلند گو هامون بهتره ! انگار مثلا قراره هیئت هر کی بهتر بود مدال قهرمانی و کاپ قهرمانی بدن.انگار یخچاله اونا خوردن ما موندیم .

دوم:
همین دو هفته پیش با یکی از دوستانم که جزو صد دانشجوی برتر علوم انسانی ایرانه و حقوق می خونه بحثی می کردیم در رابطه با جهان سومی بودنمان.وی معتقد بود که چون ما فکر می کنیم جهان سومی هستیم در نتیجه نمی توانیم پیشرفت کنیم.من به جد معتقد بودم ما اصلا فکر نمی کنیم که جهان سومی هستیم که بخواهیم جهان سومی بودنمان را کنار بگذاریم و پیشرفت کنیم.در واقع او معتقد بود که چون ما هی به خودمان تلقین می کنیم جهان سومی هستیم پیشرفت نمی کنیم.در حالی که من معتقدم ما اصلا خبر نداریم جهان سومی هستیم و آنهایی هم که می دانند در ایران چه خبر است دو دستی کله شان را می چسبند و از ایران فرار می کنند.در نتیجه آنهایی که قرار است موتور محرکه ی پیشرفت کشور باشند می روند و دیگر هم بر نمی گردند.
البته منظور من از پیشرفت قطعا هم پیشرفت مادیست و هم معنوی.اگر می خواهید بگویید شاید از لحاظ مادی از کشورهای پیشرفت عقب هستیم ولی از لحاظ معنوی آنها عقب اند بهتر است یک بار دیگر قسمت اول همین پست را دوباره بخوانید.

واقعا آن شیر پاک خورده که نمی دانم دکتر علی شریعتی بود یا نه عجیب گفته بود که : اسلام را در غرب و مسلمانان را شرق دیدم .
وا اسفا !

پی نوشت :
دو هفته مسافرت بودم کلی خوش گذشت.کنکوری ها خوب بخونن و مدارسی ها با حوصله تر بشن.ایشالا همه موفق میشن.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

روانشناسی هیپنوتیزم و معرفی استاد کابوک


آشنایی با کابوک

کمتر کسی است که به دنبال یادگیری هیپنوتیزم باشد و نام کابوک را نشنیده باشد.استاد شعبان طاووسی ملقب به کابوک در سال 1312 در قزوین متولد شد.قبل از یک سالگی به علت ورشکستگی پدر خانواده ایشان مجبور به ترک موطن شده و به تهران کوچ نمودند.کابوک در 6 سالگی پدر خود رو از دست داد و به نوعی مسوولیت خانواده ی 4 نفری بر عهده وی افتاد.وی مجبور بود هم کار کند و هم درس بخواند تا بالاخره در سال 1333 وارد دانشگاه تهران شد و در سال 1337 از رشته ی حقوق لیسانس گرفت.در بهمن ماه همان سال وارد ارتش شد و ده سال بعد فوق لیسانس خود رو دریافت نمود..

در سال 1355 ضمن حفظ شغل سازمانی به آمریکا رفت و در مراکز آموزش هیپنوتیزم آمریکا شرکت کرد و موفق شد از مرکز "اتیکال هیپنوتیزم" نیوجرسی گواهینامه ی هیپنوتیزم دریافت کند.وی همچنین در این دوره خود هیپنوتیزم رو یاد گرفت و در یوگا نیز به مقام استادی تدریس دست یافت.وی البته در زمان انقلاب فعالیت های سیاسی زیادی داشت و حتی به خاطر این مسئله به زندان اوین رفت. به وی حدود 13 نوع اتهام زده شده بود که در آخرین روزها از تمامیه اتهامات مبرا شد و از زندان آزاد شد.
وی در طول زندگی خود مسافرت های گوناگونی به کشور های مختلف داشته است.وی در اواخر عمر( سال 1370) شبها فقط دو تا سه ساعت می خوابید و در روز نزدیک 18 تا 20 ساعت کار می کرد.از ساعت 3 تا 5 یوگا کار می کرد و خود رو هیپنوتیزم می کرد.و اگر در آن سالها به دفتر کار ایشان کسی مراجعه می کرد شعار های زیر رو در یک تابلو مشاهده می کرد:

هفت اصل کابوک:
اصل اول: به همنوع خود خدمت کنید.
اصل دوم: عشق : به مخلوقات خدا عشق بورزید و از حیوانات حمایت کنید.
اصل سوم: بخشندگی: با سخاوت و بخشنده باشید، ببخشید از آنچه دوست می دارید.
اصل چهارم: خودکاوی:خود را تصفیه کنید ، خود کاوی کنید.
اصل پنجم: ذکر: دایما ذکر بگویید تا خود هیپنوتیزم شوید.
اصل ششم: حقیقی بودن : یک انسان حقیقی و پاک باشید.
اصل هفتم : آرامش : در صلح و آرامش زندگی کنید.


آشنایی من با کابوک

علاقه ی من به کابوک از اونجا شروع شد که یه روز برای گرفتن یه کتاب رفته بودم کتابخونه ی پارک شهر.دنبال یه رمان می گشتم که اتفاقی کلمه ی هیپنوتیزم رو تو لیست کامپیوتر کتابخونه سرچ کردم.دیدم یه کتاب با عنوان روانشناسی هیپنوتیزم اومد.گفتم بد نیست یه نگاهی بهش بندازم.بعد از اینکه کتاب رو گرفتم و صفحات اولیه اش رو ورق زدم از سادگی بیان کتاب لذت بردم.هر چند هنوز هم فکر می کردم که کتاب چیز به درد بخوری نداره.اما بعد از اینکه این کتاب 600 صفحه ای با چاپ قدیم رو مطالعه کردم واقعا از مطالبش استفاده کردم.ابتدا کتاب به تاریخچه ی هیپنوتیزم پرداخته بود و بعد از اون روش های درمانی هیپنوتیزم و بعد از اون مسایل مربوط به آموزش هیپنوتیزم و کارهایی که در سالهای قبل از انقلاب استاد انجام داده بود رو نوشته بود.البته برای کسی که بخواد هیپنوتیزم کردن رو یاد بگیره قطعا این کتاب به آدم هیپنوتیزم کردن رو یاد نمی ده.اما اگر کسی به مطالب این کتاب و کتاب های مشابه اشراف نداشته باشه هیچ وقت هیپنوتیزم کننده ی ماهری نمیشه.در واقع به نظر من بیس و شالوده ی هیپنوتیزم از خوندن این کتاب و کتاب های مشابه شروع میشه.بعضی از مسایلی رو که این کتاب به آدم یاد میده رو به صورت کوتاه اینجا می نویسم.

گزیده ای از مطالب جالب کتاب:

تقریبا همه می توانند هیپنوتیزم کنند.و حدودا 5 درصد افراد هیچ وقت هیپنوتیزم نمی شوند.هیپنوتیزم شدن ارتباط چندانی با جنسیت نداره ولی اگر هیپنوتیزم شونده جوان باشد ( بین 16 تا 20 ) بهتر و سریع تر هیپنوتیزم میشه.افراد کم هوش و پیر معمولا هیپنوتیزم نمی شوند.با هیپنوتیزم بسیاری از امراض مثل سیگار کسیدن و حتی خرناس کشیدن را می شود رفع کرد.اساس هیپنوتیزم چیزی جز تلقین نیست.تا به حال در بین این چند میلیون نفری که هیپنوتیزم شده اند کسی نبوده که از هیپنوتیزم بیدار نشود.در شرایط فوق بحرانی اگر هیپنوتیزم کننده فرد را رها کند ، بعد از حدود 15 تا 30 دقیقه خواب فرد به حالت معمول میرود و بعد از آن به آسانی بیدار می شود..       
                                                                    

چند نفر در حالت هیپنوتیزم

خود من به عنوان دانشجوی رشته ی روانشناسی بسیار تمایل دارم که هیپنوتیزم کردن رو یاد بگیرم.و البته به صورت تئوریک کاملا بلد هستم.اما هیپنوتیزم کردن مانند شنا کردن است.تا وقتی که وارد آب نشده اید شنا یاد نمی گیرید.


پی نوشت:
مطلب را بسیار فشرده نوشتم که در یک پست جا بشه و خواننده خسته نشه.خیلی وقت بود دوست داشتم چنین پستی کار کنم. ناگفته نمونه که مطلب مربوط به بیوگرافی آقای کابوک از کتاب "آیین درس خواندن یا موفقیت در امتحانات ایشان" برداشته ام.جالب است بدانید کتاب فوق الذکر را آقای کابوک در سن بیست سالگی نوشته و کتاب بسیار خوب و آموزنده ایست.همچنین بیوگرافی مورد نظر در سال 1370 به کتاب اضافه شده که کمتر از یک سال بعد از آن آقای کابوک به دلیل سرطان خون در سال 1371 فوت می کنند.